شاید نشستن بر قبر معشوق هم بد نباشد. شاید گاهی باید قاتلان آرزوهایم را بکشند و عسل را به کامم تلخ کنند و پیشکش های شومشان را مقابلم بچینند. شاید گاهی بد نباشد درست قبل از وصال، قبل از پیروزی، معشوق را از آغوشم بربایند و او را جلوی چشمانم در خاک و کثافت و لجن غرق کنند و به جایش تعفن و کثافت را در مقابلم بیارایند و همه منزجر به معشوقم نگاه کنند و از من بخواهند مجد پیشکش منفورشان را گویم. من عزاداری نمی کنم. از آن ها ممنونم. ازشان کینه ای به دل نمی گیرم. چون با خود فکر می کنند موجودی که برایم آراسته اند، می تواند قلب بی قرارم را تسلی دهد. شاید گاهی لازم باشد آن ها این کار را بکنند تا عشق من آزموده شود. تا بازهم درخشش های عشق وجودم را در آتش بکشد. من عاشق هستم و به زیبایی معشوقم ایمان دارم. مهم نیست چند بار او را به زمین بیفکنند و مهم نیست او را با قضاوت های سمی شان مسموم کنند. من عاشقی واقعی هستم و از معشوق جدا نمی شوم. هر قدر او را از من دور تر کنند، آتش عشقم بیشتر افروخته می شود و وجودم می شود خواستن او. به دنبال او تا لجن نمی روم. بلکه دستش را در دست می گیرم و او را بیرون می کشم و در آغوشم می فشارمش. آنقدر که آتش بگیرد و بسوزد و از خاکسترش زیباروتر از همیشه متولد شود. و به یمن تولدش، با معشوقم به رقص در می آیم و بزمی برهم می زنم که جهان را به رقص درآرد.
درباره این سایت